آسمان خیال
|
ساعت 4:49 عصر سه شنبه 85/7/18
3نامه
نامه ای به تو نامه ات باز رسید باز با عطر نگاه نرگست مستم کرد. باز باد از سر شوخی با نوازشهایی غنچه ای را خنداند. با همان خنده گل ماه شکفت. خنده ات زمزمه کرد . گوش مشتاقم نیز جمله ای باز شنفت. جانم آرام گرفت وقتی دید نغمه ای امده تا ساز دل کوک کند. اصل حالم خوب است حالم اینجا بی تو ... نه!... اندکی دلتنگم. حال و روز تو چطور ؟ باز هم میخندی؟ باز در دایره چشمانت شوق بودن جاریست؟ بی منی کیست پرستار دل تنهایت؟ چشم تو بیمار است اندکی غم دارد. نگرانیهایت چیست؟ روی در روی تو آیینه تو چون چشمم، چشم کم خواهش کیست؟ روی قلب من هم باز اردو زده غم خیمه هایش برپاست خانه اش ویران باد! میدانم خوب میدانم که شب است ! ما همه دل تنگیم همه دل تنگ و اسیر آه از تاریکی! نازنینم بخیل است این ابر! کاش باران میشد ! او هم میبارید. تا رها باشد ماه تا بتابد خورشید لااقل از دل چون آیینه ای! نامه ات کوتاه است. چشم هایم مشتاق . دل من پر تپش و طاقت جانم طاق. من نفهمیدم کی؟ دل من در پاکت پیش تو جا مانده قدر او را تو بدان حال با عشق تو آذین بسته است بطن و دهلیز اش را. دل تو اینجا بود طاقتش اما کم نا کسی کرده و باز با دلم همسفر است نزد تو میایند قدرشان را تو بدان! چونکه دلها رهاتر ز تن آدمیان با هم و جفت همند. نه غذا میخواهند نه سرای سلطان! ثروتند از ثروت ذهن انها پاک است. در فضای نامه ها لحظه ای غرق سکوت دل ما گرم دعا گوش کن او با ماست! این نسیم از دریاست. در خیالش موجی در دلش باران است باد تندی آمد خاک از جا برخواست برق رعدی چشم من را خیره کرد با صدای غرش نامه از دستم پرید ای امان از طوفان! نامه ات خیس شدست جمله ها جان دارند. در خیال پرواز هر کجا خواسته اند در ورق بنشستند. نقش آنها زیبا نقش ابرو باد است آسمان آرام است ماه هم میتابد، یادگار خورشید! ای دریغا افسوس نامه ات شسته شدست حال از عشق تو نقشی درهم در خیالم ماندست.......... ¤ نویسنده: طاها
 |
خانه
:: بازدید امروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: اوقات شرعی ::
:: خبرنامه وبلاگ ::
|
